۱۳۸۸ مرداد ۱۳, سه‌شنبه

6. یه روز دیگه...

امروز یه روزی بود که یه کم فرق داشت. یه کمی بیشتر. رسما فوق العاده بود. هیچوقت تا حالا نتونسته بودم اینقدر آروم شم بعد یه احساس طوفانی. دوست داشتم امروز را. و باز هم مثل همیشه ولیعصر بود که خاطره آفرید.
+ ممنونم ازت به خاطر آغوش آرومت و به خاطر همه ی صبوریات. ممنون.

یه پارادوکسی افتاده تو مغزم؛ مدت زیادیه! شاید گفتمش بعدا!

12 مرداد 1388