۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

49

الان از اون وقتاست که دلم خونمو میخواد. پر از آرامش!
میخوام یه دسته گل سفید و نارنجی بذارم تو یه گلدون چینی روی میز چوبی آشپزخونه، همون که صندلیهای چوبی داره. یه کاپوچینوی غلیظ درست کنم با کف زیاد، ببرم روی اون صندلی ننوییه دم شومینه که گرمه گرمه! یه موزیک آروم بذارم و فقط چشمامو ببندم.
بعد که گرم شدم بیام لم بدم روی مبل، یه فیلم درام بذارم احتمالا Breaking the waves با یه عالمه از اون چیپسها که برگه ذرتن. فیلم که تموم شد یکی بیاد یه پتوی گرم بندازه روم ، پیشونیمو آروم ببوسه تا همونجا بخوابم.

یه دنیا آرامش میخوام این تپش قلب لعنتی داره دیوونم میکنه!

17 آذر 1388
۱۳۸۸ آذر ۱۵, یکشنبه

48

+ بدجوری قلقلکم گرفته واسه چریتی! اصلا بدجوری زده بالا! این رو ببینید. دارو میخوان واسه آنفلونزا! یه سری داروهای ساده ی سرماخوردگی!

+ دلم یه زندگی و دنیای رنگی رنگی میخواد. سبز، بنفش، نارنجی، زرشکی، آجری، زرد، قهوه ای، صورتی ....

+ شال وکلاهی که مامان داره میبافه واسم دیگه آروم و قرار نذاشته واسم، هی هر روز میرم وجبش میکنم ببینم چقدر بهش اضافه شده، هی هر روز میگیرمش جلوی کاپشنم ببینم بهش میاد. قهوه ای آجریه! تا این آماده بشه من جون به لب میشم. اگه تابلوهای خودش نبود تند تند میبافت تموم میشد اما الان اول خودش بعد من...من شال گردنمو زود زود میخوام...!

+ دلم برات تنگ شده... 5 روزه ندیدمت...اونم چه روزهای پر کانتکتی....!

15 آذر 1388
۱۳۸۸ آذر ۱۱, چهارشنبه

47

+ یه هفته ام به ۲۴ ساعت هم نکشید. نتونستم. میدونستم که نمیتونم....! بهتر شد.

+ یه وقتایی با یه چیزایی حالم خوب میشه که اصلا معمول نیست. با اداهای روانشناسیه تو مثلا . فوق العاده بود. من هر چقدر هم بگم تو نمیتونی بفهمی چقدر...

+ الان سنگینم ولی. خیلی... نفسم هنوز خوب بالا نمیاد. لامصب نمیدونم این چه فیلمی* بود! باز دوگانگیم زد بالا . دوگانگی ای که هر چند وقت یه بار سعی میکنم دردشو سرکوب کنم. عجیب بود این طرز بیان فون ترایر. خودش بود. خود خودش. همون چیزی که باید باشه. با این کاراکتر she در طول کل فیلم زجر کشیدم. دردشو فهمیدم. شاید قساوت nature کاراکتر زن زیاد بود. شاید مقداری اغراق داشت ولی اون قدر قوی بود که نفسم بالا نمیاد. prologue رو میپرستم. روی همون prologue کامل مات شدم!
این را بخوانید حتما.

* : antichrist