۱۳۸۸ آبان ۲, شنبه

32

این مدت هی میومدم بنویسم هی نمیشد. تو دانشگاه میترسم آپ کنم یهو یکی(میتواند فرد خاص باشد) بیاد ببینه. خونه هم که هی یه جوری میشه که نشه.
جونم براتون بگه که هفته ی پیش از لحاظ تفریح و لهو و لعب و این حرفها کلا بسیار غنی بود. یکشنبه که مبانی ( لازم به ذکر است که این مبانی، مبانی کامپیوتر بود) رو پیچوندیم و رفتیم کنسرت. به جز تیکه اولش که تکنوازی سه تار استاد ساکت بود بقیش خیلی بیخود بود. آقا یکی نبود به این نیما دهقانی بگه اصلا کی گفته تو قابلیت خوانندگی داری؟ آقا شما برو کمانچه تو بزن همه بیشتر خوشحال میشن!!!
بعد دوشنبه یک سری عملیات قهر و از این حرفها داشتیم که ختم به خیر شد. سه شنبه که دانشگاه رو پیچوندم و رفتم تو کار ترجمه. بعد دیروز و دیشب سر همین ترجمه یک پدری ازم دراومد که به .... افتادم. آخه یکی نیست به من بگه خواهر من! آخه تو برو تو رشته تخصصی خودت ترجمه بگیر تو رو چه به کامپیوتر. نمیدونم چرا اونجا احساس کردم که این مبحث (QOS support in wireless sensor networks) میتونه به فیزیک ربط داشته باشه :|
به این دلیل و دلیل بعدی من از چهارشنبه صبح تا الان فقط 10 ساعت خوابیدم و الان دقیقا یک روح سرگردانم :|
دلیل بعدی هم اینه که ما با دانشگاه چهارشنبه رفتیم مرنجاب واسه رصد. مرنجاب به جایی نزدیک کاشانه وسط کویر. آسمونش فوووووووووووووووووق العاده بود و من چون تقریبا ۳ سال بود که رصد نرفته بودم رسما داشتم ذوق مرگ میشدم :D
اون شب کلی خوش گذشت. گرچه که درست حسابی نتونستیم جرم بگیریم ولی خب خوب بود.
حالا دیگه فعلا یه مدت باید بیخیال " ول گشت " بشم و بشینم درست حسابی درس بخونم چون داریم به ایام مقدس امتحانات میان ترم نزدیک میشیم :|
+ کاش میشد یه کم بیشتر بنویسم که فکرامو بنویسم نه صرفا اتفاقات رو...!

2 آبان 1388

1 نقل قول:

دن کیشوت گفت...

با سلام و احترام
عجب ! پس کنسرت خوش نگذشته است ؟؟؟
عیبی ندارد مهم این است که دلت می خواست برود و رفتی ...!
و من الله التوفیق