۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

29

امروز رسما یه روز فوق العاده بود. از صبحش که پا شدم خیلی معمولی شروع شد، اومدم پیش تو مثل همیشه رفتیم پایتخت و خرید و ... . کلی هم خسته شدیم چون به خاطر 2 تا نرم افزار دقیقا 3 ساعت نشستیم اونجا. نمیدونم تویی که نیم ساعت یه جا بند نمیشی چجوری 3 ساعت نشستی اونجا؟؟؟
اما دقیقا فوق العادگی از اینجا شروع شد. ناهارو .... و باقی قضایا....!
بعضی وقتها دلم میخواد خودمو بزنم اینقدر که بد میشم و هی با خودم سبک سنگین می کنم که تو واقعا به درد من میخوری یا نه؟ دقیقا همون وقتایی که واقعا یادم میره تو کی بودی و چیکارا کردی. کاش خبر داشتی و منو میبخشیدی بابت این فکرام.
امروز رو دلم میخواد ثبت کنم یه جایی با همه ی خاطره هاش، تا یادم بمونه که یه روزی یه چیزایی بوده!

15 مهر 1388

1 نقل قول:

ملخک گفت...

chi kar kardi sheytooooooon