۱۳۸۸ آبان ۱۳, چهارشنبه

37

بارون هم بعضی وقتها قشنگ میشه نه همیشه! نه روزی مثل امروز که با کلی دلخوشی 4 تا دونات خوشمزه و خوشگل گرفتی ببری خونه. که هلک و هلک با چه مشقتی سعی کنی که سالم برسونیشون خونه اونم با حمل کلی بار(یه کوله ی سنگین). امروز بارون ( بارون که چه عرض کنم، بگو سیل) اصلا قشنگ نبود چون خود خود موش آب کشیده شدم!
امروز مامان از مشهد برگشت و بعد 5 روز خونمون مامان دار شد. خونه بی مامان واقعا خونه نیست.
کلی شوق و ذوق داشتم واسه خونه رسیدن ولی اوضاع اونجوری که میخواستم نشد!
امروز بین ۲ تا کلاس و اون 5 ساعت بیکاری که داشتم رفتم پردیس و ((صداها)) رو دیدم. بازیگرا خیلی خوب بازی کرده بودن ولی ریتم داستان خیلی کند بود، اعصاب آدمو خرد میکرد یه جاهایی. از یه جایی به بعد داستان هم دیگه تا آخرش معلوم بود. یعنی اصلا کل داستان فیلم فکر کنم 2,3 خط هم نبود ها! ولی رویا نونهالی عالی بازی کرده بود.
ولی کاش امروز میرفتم یه فیلم شادتر می دیدم. دلم خوشحالی میخواست امروز. دیروز کلی واسه خوشحالی های امروز برنامه چیده بودم که هیچ کدومش نشد. البته یه اتفاق غیر منتظره افتاد که اگه یه کم بیشتر زمان داشتم و کلاس نداشتم میشد که کلی آرامش بگیرم که نشد. البته همینشم خوب بود ولی....!

+ یه وقتایی آدم وقتی به مهمترین اتفاقات زندگیش و مهمترین تصمیم هایی که گرفته شک میکنه آشوبی تو ذهنش راه میفته که ممکنه خیلی چیزهارو خراب کنه . احساس میکنم یا باید یه تصمیم بزرگ و جدی بگیرم یا خیلی چیزها ممکنه خراب شه.

12 آبان 1388

0 نقل قول: