۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

49

الان از اون وقتاست که دلم خونمو میخواد. پر از آرامش!
میخوام یه دسته گل سفید و نارنجی بذارم تو یه گلدون چینی روی میز چوبی آشپزخونه، همون که صندلیهای چوبی داره. یه کاپوچینوی غلیظ درست کنم با کف زیاد، ببرم روی اون صندلی ننوییه دم شومینه که گرمه گرمه! یه موزیک آروم بذارم و فقط چشمامو ببندم.
بعد که گرم شدم بیام لم بدم روی مبل، یه فیلم درام بذارم احتمالا Breaking the waves با یه عالمه از اون چیپسها که برگه ذرتن. فیلم که تموم شد یکی بیاد یه پتوی گرم بندازه روم ، پیشونیمو آروم ببوسه تا همونجا بخوابم.

یه دنیا آرامش میخوام این تپش قلب لعنتی داره دیوونم میکنه!

17 آذر 1388

1 نقل قول:

ملخک گفت...

قربون دل نازک و نازت برم دوست شیرینم...دلم کلی برات تنگه